نارسیسیسم ( خود شیفتگی )
———————————–
در روانشناسی خودشیفتگی یا نارسیسیسم بیانگر عشق افراطی به خود و تکیه بر خودانگاشتهای درونی است. نارسیسیسم از ریشه لغت یونانیشدهٔ نارسیس (نرگس، اسطوره نارسیسیوس) گرفته شدهاست. نارسیس یا نرگس، مرد جوان خوب چهرهای بود که از عشق “اخو” دوری کرد و برای همین محکوم به عشق ورزیدن به تصویر چهره خود در یک استخر آب گردید. نام گل نرگس برگرفته از این افسانهاست. نارسیس وقتی به عشق خود (چهره انعکاس یافته خود) نمیرسد، آنقدر غمگین بر لب چشمه مینشیند تا تبدیل به گل میشود.
در روانپزشکی نیز نارسیسیسم افراطی براساس خصیصههای روانی و شخصیتی در عشق بیش از اندازه به خود و خودشیفتگی بی حد و حصر شناسایی میشود و آن را نوعی اختلال روانی میدانند. زیگموند شلومو فروید Sigismund Schlomo Freud پزشک نورولژیست (عصبشناس ) اتریشی است که پدر علم روانکاوی شناخته میشود ( زادهٔ ۶ مه ۱۸۵۶ – درگذشتهٔ ۲۳ سپتامبر ۱۹۳۹).
وی عقیده داشت که بسیاری از خصیصههای خودشیفتگی با بشر به دنیا میآیند و او نخستین کسی بود که خودشیفتگی را با روانکاوی توضیح داد. آندرو موریسون نیز ادعا کرد، در دوران بزرگسالی، میزان مفیدی از خودشیفتگی در افراد وجود دارد و یا به وجود میآید که آنها را قادر میسازد تا در رابطه برقرار کردن با دیگران فردیت خود را نیز در نظر بگیرند.
واژهٔ نارسیسیسم را در روانشناسی فردی (در زبان انگلیسی) گاه به جای اصطلاحاتی مانند تحقیر، پوچی، خودپرستی و یا خودپسندی استفاده میکنند و گاهی نیز در جامعه شناسی آنرا به جای نخبه گرایی و یا بی تفاوتی نسبت به سرنوشت دیگران مینامند.
“پیشینه در روانشناسی”
به عقیدهٔ فروید، این مفهوم برای اولین بار در روانشناسی توسط پل ناک به کار گرفته شد. وی بعدها این عقیده را تصحیح میکند و توضیح میدهد که در واقع هولاک الیس را باید ابداع کنندهٔ این اصطلاح دانست. خود الیس توضیح دادهاست که او این اصطلاح را در سال ۱۸۹۸ برای توصیف نگرشی روانی به کار برد و ناک در سال ۱۸۹۹ این را برای معین کردن نوعی از انحراف جنسی استفاده کردهاست. به عقیدهٔ الیس، او و ناک را باید به طور مشترک ابداع کنندهٔ این اصطلاح دانست.
“فرهنگ خودشیفتگی”
مورخ و منتقد اجتماعی کریستوفر لاک آن موضوع را در کتابش به نام «فرهنگ خودشیفتگی» که در سال ۱۹۷۹ منتشر شد، توصیف میکند. او فرهنگ خودشیفتگی را به این صورت توصیف میکند که هر عملی که فرد انجام میدهد در راستای ارضای و بدست آوردن لذت درونی خود است. این توصیف نیز در مواقعی به کمک لیبرالیسم رقتهاست و برای توصیف صفات درونی لیبرالیسم مانند مسائل اجتماعی، جنسیتی و یا مذهبی به کار برده میشود. با تعاریفی که از خودشیفتگی به عمل آمدهاست، بیشتر محققان و جامعه شناسان، این صفت را تحلیل برنده اجتماع و جامعه میدانند و آن را در نقطه ماکزیمم فردگرایی قرار دادهاند و فردی که دچار خودشیفتگی بیاندازه است، هیچ علاقه درونی به دیگران ندارد.
“خودشیفتگی در روانشناسی تکاملی”
واژهٔ خودشیفتگی همچنین در روانشناسی تکاملی در رابطه با مکانیزم جفت گزینی یا : assortative mating نیز استفاده میشود.
کتاب انتشار یافته آلوارز سامارایز در این باره بحث میکند. شواهد جفت گزینی انسانی بر مسائلی مانند سن، ضریب هوشی، قد، وزن، ملیت، تحصیلات و محل اقامت و یا محل کار و یا خصیصههای شخصیتی توجه دارد و از آنها به عنوان ایجاد رابطه کننده، نام میبرد. در نظریه «خود کاوشگری علاقه» فردیتها به نحوی غیر هوشیارانه به دنبال تصویری از خودشان در دیگران میگردند و این جستجو شامل معیارهای زیبایی، تناسلی و جسمی در زمینه خودارجاعی است.
مطالعات آلوارز مشخص میکند که تشابهات چهرهای بین زوجهایی که ازدواج میکنند، یکی از قدرتمندترین شاخصههای مکانیزم جفت گزینی ناپیدا بین افراد است. زوجها بر اساس یک فرایند ذهنی درونی ترجیح میدهند همچهرههای خود را برگزینند.
“ملاک های تشخیصی اختلال شخصیت خودشیفته”
خودبزرگ بینی (در خیال یا رفتار)، نیاز به مقبولیت، و فقدان حس همدلی به صورت الگویی نافذ و فراگیر که از اوایل بزرگسالی شروع شده باشد و در زمینه های گوناگون به چشم آید، که علامت اش وجود لااقل پنج تا از موارد زیر است:
احساس مهم بودن “self-importance”
در موفقیت ها احساس خودبزرگ بینانه ای به صورت مهم پنداشتن خود داشته باشد؛ استعدادهای خود را اغراق کند یا بدون آنکه به موفقیت شایسته ای دست یافته باشد، انتظار داشته باشد او را آدم بزرگ و مهمی بدانند.
مشغولیت ذهنیش خیالاتی از قبیل موفقیت، قدرت، استادی و ذکاوت، زیبایی یا محبوب و دوست داشتنی بودن در حد نامحدود باشد.
معتقد باشد که “استثنایی” است و تنها سایر افراد (یا موسسات) استثنایی یا رده بالا می توانند او را درک کنند یا او باید تنها با این افراد رابطه داشته باشد.
احتیاج داشته باشد که به شکلی افراطی تحسین شود.
” احساس محق بودن: entitlement ”
یعنی به شکل نا معقولی انتظار داشته باشد برخوردی رضایت بخش و اختصاصی با او صورت گیرد یا افراد خودبه خود تسلیم خواسته هایش شوند.
در روابط بین فردی استثمارگر باشد، یعنی از امتیازات دیگران برای رسیدن به مقاصد خود استفاده کند.
فاقد حس همدلی (empathy) بوده تمایلی به درک یا شناخت احساسات و نیازهای دیگران نداشته،
اغلب به دیگران حسودی کند یا معتقد باشد که دیگران به او حسادت می کنند.
رفتار و نگرشهایش پرافاده و تکبر آمیز باشد. متکبر یا arrogant باشد.
« بها دادن به خودشیفتگی »
“شیکپوشی”
مکتب شیک پوشی دیدگاهی برگرفته از ظواهر مردانگی است که طبق آن مردانی که در یک رده مهم به همراه شاخصههای شیک پوشی (توجه زیاد به لباس) و ظواهر فیزیکی خاص هستند، در این مکتب و یا مُد قرار میگیرند. بعضی از شیک پوشان، بخصوص در انگلیس در اوایل قرن ۱۸ و ۱۹ سعی در متأثر کردن ارزشهای اشرافیت (آریستوکراسی) داشتند، ولو اینکه بسیاری از همین روشها نیز از خود اشرافیت برگرفته شده بود. به بیانی کلیتر شیک پوشی را میتوان نوعی غرور و یا خودشیفتگی در نظر گرفت.
در زبان انگلیسی، Dandyism در معنای توجه زیاد به لباس می باشد.
“نیو رمانتیک”
انحطاط اخلاقی و خودشیفتگی هم موجب تولد جنبش رومانتیک نو در دهه ۱۹۸۰ در باشگاههای شبانه لندن شدند. این جنبش تنها درباره شیوه پوشیدن لباس که وانمود میشد از جنبشهای هنری مانند سورئالیسم, آنارشیسم و فلیم بویانت برگرفته شده بود، تأکید میکرد. لباسهای فرم این گروهها، ترکیبی از مد لباسهای قدیمی پانک با شیوههای درهم و برهم جدید ابداعی در لباسپوشی بود.
“مترو سکشوال ” metrosexual
واژهاست که از ترکیب واژهٔ متروپل به معنای کلان شهر و واژهٔ تمایل به جنس مخالف در زبان انگلیسی ایجاد شدهاست و معمولاً مردی را توصیف میکند که زمان و پول زیادی را صرف زیبایی ظاهر خود میکند.
در سال ۱۹۹۴ یک روزنامهنگار مستقل انگلیسی به نام «مارک سیمسون» خالق واژهٔ متروسکشوال شده آنرا در روزنامه ایندیپندنت بکار گرفت. او این واژه را به این ترتیب تعریف میکند:
مترو سکشوالها مانند مردان همجنسگرا لباس میپوشند و رفتار میکنند. ولی دارای تمایلات همجنسخواهی درونی نیستند. یک مترو سکشوال نمونه، به وضوح مرد جوانی است که پول زیادی برای خرج کردن دارد و در یک کلان شهر زندگی میکند زیرا در چنین شهرهایی مغازههای لوکس، سلمانیهای سطح بالا، باشگاهها و… یافت میشوند.
“منش نَراَندامهای یا نراندامی”
منش نَراَندامهای گونهای از خودشیفتگی و الگویی شخصیتی است که وجه مشخص آن رفتار خودستایانه و خوددوستدارانه، لافزنی، اعتماد به نفس افراطی، تکبر، رفتار جنسی اجباری و به عنف و در برخی موارد خودنمایشگری یا پرخاشگری است.
“نارسیسیسم در علم روانپزشکی”
این واژه از نظر لغوی به معنی عاشق خود بودن است و در روانپزشکی به خصوصیات شخصیتی مانند خودمحوری و خودبینی گفته میشود.
“تفاوت خودشیفتگی و دوست داشتن”
نارسیسیسم در فرهنگ روانشناسی و روانپزشکی با تعابیر و معانی متعددی به کار رفته است. این تعابیر با یکدیگر متفاوت است. برخی اوقات ممکن است به عنوان اختلال و گاهی نیز یک مولفه طبیعی باشد. هر چند که علاقه به خود در انسانها به صورت عمیق وجود دارد ولی خودشیفتگی در نوع شدید میتواند در عملکرد فردی و روابط بین فردی بسیار ناهنجار و بیمار گونه باشد.
واژه نارسیسیسم نخستین بار از سوی زیگموند فروید وارد مباحث روانپزشکی شد. از نظر فروید، علاقه به خود لزوما غیرطبیعی نیست و جزء مهمی از روان هر انسان به شمار میرود. او در عین حال نوع بیمارگونه خودشیفتگی را مورد بحث قرار داد. همانطور که میدانید، بسیاری از علایم روانپزشکی ممکن است به صورت خفیف در همه افراد وجود داشته باشد. به عنوان مثال، اگرچه غمگین شدن در همه افراد روی میدهد ولی افسردگی با تعریف مشخصی میتواند بیماری به شمار رود.
“نارسیسیسم نوعی بیماری”
آنچه امروزه به عنوان اختلال روانپزشکی مطرح است، اختلال شخصیت خودشیفتگی است. این اختلال از جمله انواع اختلال شخصیت است که از سنین نوجوانی یا اوایل جوانی آغاز میشود و اغلب به صورت پایدار در سراسر عمر انسان وجود دارد. این اختلالات در زمینه عملکرد بین فردی و اجتماعی فرد تاثیرگذار است.
“چطور افراد خودشیفته را بشناسیم”
مشخصه هایی که در اختلال شخصیت خودشیفته به چشم میخورد، شامل خودبزرگ پنداری، نداشتن همدلی با دیگران، استفاده از دیگران برای رسیدن به مقاصد خود و نیاز به تایید شدن از طرف دیگران است. این افراد اغلب با هوش یا زیبا یا موفق هستند که در حقیقت این نقاط قوتشان هسته مرکزی شروع این اختلال میشود. البته باید به این نکته هم توجه کرد که شخصیت هر فرد میتواند متغیرهای خصوصیتی خاص خود را داشته باشد یعنی شخصیت یک فرد میتواند خصوصیتهای وابسته، وسواسی، پارانوئید و یا خودشیفته داشته باشد که به عنوان صفت شخصیتی وی محسوب میشود و بیماری به شمار نمیرود.
شدت صفتهای شخصیتی از اختلالات شخصیتی کمتر است و موجب ناسازگاری جدی برای فرد نمیشود حتی خصوصیتهای نارسیسیستیک سبب موقعیتهای اجتماعی و علمی برتر برای فرد میشود هرچند در روابط بین فردی وی اثر منفی بگذارد.
” در صورت درمان نشدن این اختلال، چه مشکلاتی برای فرد به وجود میآید؟ ”
همانطور که اشاره شد، این افراد به شدت نیاز به تایید شدن از طرف دیگران دارند و در صورتی که موفقیتهای فرد نتواند این شرایط را برای وی فراهم کند، بسیار آسیب پذیر میشود و احتمال افسردگی در وی افزایش مییابد. به همین دلیل این افراد اغلب در زمان افسردگی به مرکز درمانی مراجعه میکنند و در این مرحله نیازمند دارودرمانی و روان درمانی هستند.
“نمونه هایی از خودشیفتگی رهبران سیاسی”
هیتلر و استالین نمونه هایی از انسان های خود شیفته بودند که با همین ویژگی به سوی رهبری جهان پیش می رفتند.
اکو و نارسیس Echo & Narcissus
اکو و نارسیس، از جمله عشاق نامدار در اساطیر یونانی به شمار میآیند. اکو، پری بسیار پُرحرفی بود که بوسیلهٔ هرا، محکوم به خاموشی ابدی شده بود و تنها اجازه داشت که آخرین سیلاب کلماتی که از دهان هر کس خارج میشد را، تکرار کند. این پری زیبا، وقتی که نارسیس را دید، یک دل نه صد دل، عاشق او شد.
امّا نارسیس، پسر جوانی بود که از عشق، چیزی سرش نمیشد و همهٔ دخترانی را که عاشق او میشدند [و از جمله اکو را]، مسخره میکرد. سرانجام دختران به همین دلیل از خدایان خواستند که نارسیس را تنبیه کنند و خدایان نیز کاری کردند که نارسیس، صورت خویش را در آب چشمهای بدید و یک دل نه صد دل، عاشق خود شد. بر اثر همین عشق، و از آنجا که امکان وصالی برای او وجود نداشت، نارسیس روز به روز ضعیفتر و نحیفتر شد تا اینکه سرانجام جان سپرد.
درست در همان محلی که نارسیس مرده بود، نخستین گل نرگس (نارسیس) روئید. امّا اکو که از عشق نارسیس به شدت ضعیف و ناتوان شده بود، هنگامیکه خبر مرگ نارسیس را شنید، آنچنان نحیف شد که به یک اکو (انعکاس صدا) تبدیل گردید.
اکو و نارسیس، بخشی به یاد ماندنی از اثر مشهور اوید، شاعر رومی موسوم به متامورفیوس میباشد. داستان اکو و نارسیس در این کتاب، از ترکیب دو افسانه کهن پدید آمدهاست: افسانه اکو، پری کوهستان، و نارسیس، شکارچی ای که به انعکاس چهره یا تصویر خود دل بست. روایت اووید در متامورفیوس، نخستین روایتی است که این دو افسانه را با هم، بیان کردهاست.
داستان مذکور در سومین کتاب متامورفیوس گفته شده، و ماجرای پری (نمف) وراج و پرحرفی را روایت میکند که به جز پرحرفی و یاوه گویی، هیچ استفاده دیگری از سخنانش نمیکند، اما بعد او [بر اثر خشم یونو یا هرا] به وضعیتی دچار میشود که در آن، او تنها قادر است آخرین کلمات هر جمله [یا آخرین سیلاب هر کلمه را]، مکرراً تکرار نماید.
اکو، هنگامیکه نارسیس ضمن تعقیب یک گوزن وحشتزده، [به جای گوزن]، او را در تور خود اسیر میکند، وی را میبیند و به عشق او(نارسیس) گرفتار میشود. در نهایت، پس از اینکه نارسیس [به اشتباه و در جای گوزن]، بدن اکو را به شعله نزدیک میکند و باعث سوختن بدن اکو میشود، حضور اکو برای نارسیس آشکار میگردد. اما نارسیس پس از صحنههایی کمیک، که سرانجام به صحنهای تراژیک و غم انگیز ختم میشود، عشق اکو را رد میکند. اکو بر اثر این شکست عشقی، رفته رفته تلف میشود و از میان میرود، تا جایی که تنها صدای او باقی میماند. صدایی که میتواند توسط همه شنیده شود. از آن پس، اثر شنیداری که بر اثر انعکاس و تکرار اصوات تولید میگردد را، به نام او، اکو میخوانند.
اما پس از محو اکو، نارسیس، شور و شوق خویش برای شکار و هر کار دیگری از دست میدهد و خسته و آشفته بر لب چشمهای مینشیند و شروع به میگساری و شرابخواری میکند. در این حال ناگهان عطش جدیدی در درون نارسیس رشد میکند و او به ناگاه شیفته و گرفتار تصویری میشود که از زیبایی خویش در آب دیدهاست. وی عمیقا عاشق خویشتن میشود و زبان به تحسین تمامی چیزهایی میگشاید که متعلق به خود اوست. نارسیس سپس همانگونه که اکو قبلا در آتش عشق او سوخته و تلف شده بود، در آتش عشق خویش میسوزد و تلف میشود. بعدها در همان محلی که او از دنیا رفته بود، به جای جسد نارسیس، نخستین گل نرگس درآمد تا یادآور اعمال او باشد.
دکتر محمود نودرگاه فرد